ترجمه مقاله

سامان شدن

لغت‌نامه دهخدا

سامان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اسباب مهیا شدن . وسایل فراهم آمدن . ممکن شدن :
هر چه کردم تا ببینم روی او سامان نشد
کار چون من عاشقی هرگزکجا سامان گرفت ؟

سوزنی .


ترجمه مقاله