ترجمه مقاله

سامان کردن

لغت‌نامه دهخدا

سامان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تمشیت و نظم دادن . تهیه کردن . فراهم کردن :
تا جهان باقی بود بادت بقا تا علم را
پایه بفزایی و کار ملک را سامان کنی .

عنصری .


شیرخان ، سامان رفتن بهار می کرد و انتظار آمدن خواص می کشید. (تاریخ شاهی احمد یادگار ص 197).
ترجمه مقاله