ترجمه مقاله

سبزپوش

لغت‌نامه دهخدا

سبزپوش . [ س َ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ سبز. آنکه لباس سبز در بر کرده باشد :
گل همی گل گردد و سنگ سیه یاقوت سرخ
زین بهار سبزپوش تازه روی آبدار.

فرخی .


گرد آورم سیاهی دیبای سبزپوش
زنجیرزلف و سروقد و سلسله عذار.

منوچهری .


برون رفته چو وهم تیزهوشان
ز خرگاه کبود سبز پوشان .

نظامی .


سبز پوشی چو فصل نیسانی
سرخ رویی چو صبح نورانی

نظامی .


کعبه بود سبز پوش او ز چه پوشد
جامه ٔ احرامیان که کعبه ٔ حال است .

خاقانی .


|| کنایه از اهل بهشت . (آنندراج ) :
سر سبزپوشان باغ بهشت
بسرسبزی آراسته کار و کشت .

نظامی .


|| [ سبزپوشان ، ] کنایه از زاهدان و اهل ماتم باشد. (از برهان ). || (اِخ ) کنایه از حضرت خضرعلیه السلام . || (نف مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از رجال الغیب . (آنندراج ) (انجمن آرا). || کنایه از ملائکه . (آنندراج ) (انجمن آرا) (شرفنامه ) :
عطرسایان شب بکار تواَند
سبزپوشان درانتظار تواَند.

نظامی (هفت پیکر ص 10).


نهان پیکر آن هاتف سبزپوش
که خواند سراینده آن را سروش .

نظامی .


چو در سبزپوشان بالا رسیدم
دگر جامه ٔ حرص مُعْلَم ندارم .

خاقانی .


- سبزپوشان بهشت ؛ کنایه از حوران و ملائکه است . (برهان ) (آنندراج ).
- سبزپوشان فلک ؛ کنایه از ملائکه باشد. (برهان ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله