ترجمه مقاله

سبکباری

لغت‌نامه دهخدا

سبکباری . [ س َ ب ُ ] (حامص مرکب ) آسودگی . راحتی . فارغبالی : گوشت که بر کتف وی [ ضحاک ] بود ریش گشت و بدرد آمد چنانکه شب و روز مرد را از درد سبکباری نبود و هیچ مخلوق مر آن دوش او را دوا ندانست کردن . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || مجرد از علایق دنیوی بودن . آزادگی :
سبکباری کنی دعوی و آنگاه
گناهان کرده ای بر پشت انبار.

ناصرخسرو.


زاد این راه گرانباری بود و زاد آن راه سبکباری . (تفسیر ابوالفتوح ).
دلم ربودی و جان میدهم بطیبت نفس
که هست راحت درویش در سبکباری .

سعدی (طیبات ).


|| مقابل سنگین باری بار سبک داشتن :
چون گرانباران بسختی میروند
هم سبکباری و چستی خوشتر است .

سعدی (طیبات ).


آدمی رازبان فضیحت کرد
جوز بی مغز را سبکباری .

سعدی (گلستان ).


ترجمه مقاله