ترجمه مقاله

سبکدست

لغت‌نامه دهخدا

سبکدست . [ س َ ب ُ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از شتاب و جلدی باشد در کارهایی که با دست کنند. (برهان ) (آنندراج ). چابک دست . اَحَذّ. (منتهی الارب ) :
سبکدست رستم بسان پری
نهان کرد در مرغ انگشتری .

فردوسی .


تو نکوتر کشی ایرا که سبکدست تری
خیز و بِرْهان ز گراندستی اغیار مرا.

خاقانی .


برآمد دزدی از مشرق سبکدست
عروس صبح را زیور بهم بست .

نظامی .


چشم بد دورز مژگان سبکدست تو باد
که بخون دو جهان سرخ نشد منقارش .

صائب (از آنندراج ).


|| شخصی که در کارها سرعت و جلدی بکار برد. آنکه اندک در کارها سرعت کند. (شرفنامه ): امراءة بشکی الیدین ؛ زن سبکدست . سَدِک ؛ مرد حریص و سبکدست . نهش الیدین ؛ ستور سبکدست . (منتهی الارب ) :
مشو از می گران ترسم سبکدستان ربایندت
ز دست یکدگر چون جام می مستان ربایندت .

صائب (از آنندراج ).


ترجمه مقاله