ترجمه مقاله

سبک روح

لغت‌نامه دهخدا

سبک روح . [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم ظریف . (برهان ) (مهذب الاسماء) (رشیدی ) (آنندراج ). مرد لطیف و ظریف . (غیاث ). آنکه جسم او در لطافت مثل روح شده باشد و در طیر و سیر مانند روح بود. (آنندراج ) :
چو ریگست تیره گرانسایه نادان
چو آبی است روشن سبکروح دانا.

خاقانی .


گرانسایه زیر سبک روح بهتر
چو سنگ سیه زیر آب مصفا.

خاقانی .


غلام آن سبکروحم که سر بر من گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد.

سعدی (طیبات ).


آن بار که گردون نکشد یار سبکروح
گر بر دل عاشق بنهد بار نباشد.

سعدی (طیبات ).


بنوش می که سبکروحی و لطیف اندام
علی الخصوص در آن دم که سر گران داری .

حافظ.


آن سبکروحم که میگیرم جهان را در بغل
هم چو خون گرمی که گیرد آشنا را در بغل .

آقارضی (از آنندراج ).


|| تیزدل . زیرک : عُلامی ّ؛ سبکروح تیزفهم . (منتهی الارب ) :
هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم
هم سبکروح بفضل و هم سبکروی بجاه .

فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 359).


|| خندان و شکفته . (برهان ) (آنندراج ): هَش ّ، مرد شادمان و تازه روی و سبکروح . (منتهی الارب ) :
بگاه صلح سبک روی تر ز حلم شجاع
بروز حرب گرانمایه تر زخشم حلیم .

ابوالفرج رونی .


|| بی تعلق و تکلف . بی کبر و عناد. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). || مقابل گران جان . (انجمن آرا). || مرد سبکرفتار و چست و چالاک در هر کار. (غیاث ). چست . (منتهی الارب ) :
باد سبکروح بود در طواف
خود تو گران جان تری از کوه قاف .

نظامی .


ترجمه مقاله