ترجمه مقاله

ستاره شناس

لغت‌نامه دهخدا

ستاره شناس . [ س ِ رَ / رِ ش ِ ](نف مرکب ) ستاره شمر است که منجم باشد. (برهان ). منجم . (آنندراج ). (ناظم الاطباء). اخترشناس :
ستاره شناسی گرانمایه بود
ابا او بدانش کرا پایه بود.

دقیقی .


نشستند گرد اندرش موبدان
ستاره شناسان و هم بخردان .

فردوسی .


مرا گفته بود آن ستاره شناس
ازین رزم بودم دل اندر هراس .

فردوسی .


اگر جادویی گر ستاره شناس
ز خود مرگ را برنبندی هراس .

نظامی .


کیست کز مردم ستاره شناس
ره بگنجینه ای برد بقیاس .

نظامی .


کآسمان سنجم و ستاره شناس
آگه از کار اختران بقیاس .

نظامی .


ترجمه مقاله