ترجمه مقاله

ستا

لغت‌نامه دهخدا

ستا. [ س ِ ] (اِمص ) ستایش و ستودن است که از دعا و ثنا و شکر و نعمت باشد. (برهان ) (اوبهی ) :
چه گر من همیشه ستاگوی باشم
ستایم نباشد نکو جز بنامت .

رودکی .


خود را دلیل عزت و اسیر شوکت و رهین منت بیگانه نساخت و ثنا و ستا گوی او در بزم بذل مواهب ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به ستایش و ستودن شود. || (نف مرخم ) ستاینده و ستایش کننده را گویند و به این معنی بدون ترکیب در آخر کلمات گفته نمیشود، همچو: آفتاب ستا و خودستا. (برهان ) (جهانگیری ). || (فعل امر) امر به این معنی هم هست یعنی ستایش کن و بستای . (برهان ). امر از ستودن . || (اِمص ) بمعنی ستاییدن . (غیاث ). رجوع به ستودن شود. || (اِ) نوعی از چادر باشد که آن را شامیانه و سایبان هم میگویند. (برهان ) (غیاث ) (جهانگیری ). رجوع به ستار و ستاره شود. || نام لحنی است از موسیقی . (برهان ) (غیاث ) (جهانگیری ) :
کبکان بر کوه به تک خاستند
بلبلکان زیر و ستا خواستند.

منوچهری .


هر فاخته ای ساخته نایی دارد
هر بلبلکی زیر و ستایی دارد.

منوچهری .


زندوافان بهی زند ز بر برخوانند
بلبلان وقت سحر زیر و ستا جنبانند.

منوچهری .


چنبر دف شود فلک مطرب بزم شاه را
ماه دوتا ببر کشد زهره ستای نو زند.

خاقانی .


راست نهادند پردهاش و به بختم
پرده ٔ کژ دیدم از ستای صفاهان .

خاقانی .


چرخ دوتاست بس کهن نیست نوایی اندر او
گه صنمی که بهر ما ساز ستای نو زند.

سلمان ساوجی .


|| (اِ مرکب ) طنبور و سازی را گویند که آن ستار باشد. (برهان ) (غیاث ) (جهانگیری ) :
مرغ از گلوالحان ستا ساخت دم صبح
بر ساز ستا چاک زد این سبز دوتایی .

خاقانی .


ستای باربد آواز درداد
سماع ارغنون را ساز درداد.

نظامی .


ستای باربد دستان همی زد
بهشیاری ره مستان همی زد.

نظامی .


نکیسا چون زد این افسانه بر چنگ
ستای باربد برداشت آهنگ .

نظامی .


رجوع به سه تار و ستاره و تار شود. || سه پیاله ٔ شرابی را نیز گویند که بموجب قرارداد حکما هر ناهار باید خورد تا معده را از اخلاط بشوید و غسل دهد و آن را بعربی ثلاثة غساله گویند. (برهان ) (غیاث ) (جهانگیری ) :
محبانه دعایی کرد خواهم
حکیمانه ستایی خورد خواهم .

نزاری قهستانی (از آنندراج ).


رجوع به ص 409 اشعة اللمعات جامی چ سال 1303 هَ . ق . شود. || سه تا. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عددی است معلوم . (برهان ). رجوع به سه تا شود. || به معنی سه تو و سه لای باشد. (برهان ) . رجوع به سه تا و سه تو شود. || (اِ) ستاره . و رجوع شود به خانه گیر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بازی سیُم نرد. (برهان ) (شرفنامه ). رجوع به خانه گیر شود.
ترجمه مقاله