ترجمه مقاله

ستر

لغت‌نامه دهخدا

ستر. [ س ِ ] (ع اِ) پرده . ج ، استار. (منتهی الارب ) (دهار). پرده و حجاب و نقاب . (ناظم الاطباء) :
آسمان سترا ستاره همتا
من ترا قیدافه همت دیده ام .

خاقانی .


کعبه است ایوان خسرو کاندر او
ستر عالی را هویدا دیده ام .

خاقانی .


گهی برج کواکب می پریدم
گهی ستر ملایک میدریدم .

نظامی .


ستر کواکب قدمش میدرید
سفت ملایک علمش میکشید.

نظامی .


آنکه درین ظلم نظر داشته
سترمن و عدل تو برداشته .

نظامی .


|| کار. || بیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوف و بیم . (ناظم الاطباء). || شرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار). شرم و حیا. || عقل . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح عرفان ) آنچه محجوب گرداند انسان را از حق که عبارت از عادات و تعلقات خاطر باشد. (فرهنگ مصطلحات سجادی از اصطلاحات العرفاء). کل مایسترک عما یفنیک و قیل غطاء الکون و قد یکون الوقوف مع العادة و قد یکون الوقوف مع نتایج الاعمال . (تعریفات ) :
هر چه آن محجوب گرداند ترا
ستر خوانندش ولی یاران ما
بگذر از عادات و خودبینی تمام
گر خدا را می پرستی گوخدا.

شاه نعمت اﷲ ولی .


به ز ما میداند او احوال ستر
وز پس و پیش و سر و دنبال ستر.

مولوی .


باز ستر و پاکی و زهد و صلاح
او ز ما به داند اندر انتصاح .

مولوی .


|| صفت ستاری خدا :
به پوشیدن ستر درویش کوش
که ستر خدایت بود پرده پوش .

سعدی (بوستان ).


ترجمه مقاله