ترجمه مقاله

ستمگر

لغت‌نامه دهخدا

ستمگر. [ س ِ ت َ گ َ ] (ص مرکب ) ظالم . جابر. (ترجمان القرآن ). باغی . (ربنجنی ) :
نگه کرد گرسیوز اندرگروی
گروی ستمگر بپیچید روی .

فردوسی .


که یزدان ببخشد گناهش مگر
ستمگر نخواندورا دادگر.

فردوسی .


دگر باره با من بجنگ اندر آمد
که بس خوار داری مرا ای ستمگر.

فرخی .


نباشد هیچ بیگانه ستمگر
نباشدهیچ آزاده ستمبر.

(ویس و رامین ).


وین ستمگر جهان بشیر بشست
بر بناگوشهات پرّ غراب .
ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ طهران ص 203).
بخواب اندر است ای برادر ستمگر
چه غره شدستی بدان چشم بارش .

ناصرخسرو.


دوش از تو دلی بدرد و غم داشته ام
وز هجر ستمگرت ستم داشته ام .

سوزنی .


از دست روزگار ستمگر بعهد او
زی اهل شهر نخشب خط امان رسید.

سوزنی .


چو خسرو زآن جهانجوی ستمگر
برآرد دست بازآید برین در.

نظامی .


این دلو کرد وآن ستم آورد عاقبت
هم حال دادگر ز ستمگر نکوتر است .

خاقانی .


من همه قصد وصالش میکنم
وآن ستمگر عزم هجران میکند.

سعدی (غزلیات ).


پنداشت ستمگر که ستم برما کرد
بر گردن او بماند و از ما بگذشت .

سعدی (گلستان ).


سنگین نمیشد اینهمه خواب ستمگران
میشد گر از شکستن دلها صدا بلند.

صائب .


ترجمه مقاله