ترجمه مقاله

ستم کردن

لغت‌نامه دهخدا

ستم کردن . [ س ِ ت َ ک َدَ ] (مص مرکب ) جور. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). بغی . ظلم . اشطاط. (ترجمان القرآن ). شطط. اشطاط. (دهار) (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ) :
بداندیش افراسیاب دژم
همی کرد بر شاه ایران ستم .

فردوسی .


همی بود[ سیاوش ] با سوک مادر دژم
همی کرد بر جان شیرین ستم .

فردوسی .


دست لشکریان از رعایا... کوتاه دارید تا بر کس ستم نکنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347).
ستمکار زی تو خدایست اگر
بدست تو اوکرد بر من ستم .

ناصرخسرو.


خبر داری از خسروان عجم
که کردند بر زیردستان ستم .

سعدی (بوستان ).


مکن خیره بر زیردستان ستم
که دستی است بالای دست تو هم .

سعدی (بوستان ).


ترجمه مقاله