ترجمه مقاله

ستوربان

لغت‌نامه دهخدا

ستوربان . [ س ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه تیمار اسبان کند، از عالم شتربان و پیلبان . (آنندراج ) : گفت من ستوربان اویم ... گفت مرا بسرای ستوربان خود فرود آوری و اکنون ستوربانت را برخوان . (تاریخ سیستان ). اما او پسر عم من است نه ستوربان . (تاریخ سیستان ). مهتر گفت : تو خر نداری ستوربانان بقلباق رفته اند تا گاه سلطانی بغارت بردارند. (تاریخ بیهقی ).
از جان کنند قیصر و چیپال بندگی
پیش ستوربان تو و پاسبان تو.

امیرمعزی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله