ترجمه مقاله

ستیم

لغت‌نامه دهخدا

ستیم . [ س ِ ] (اِ) خون و چرک و ریمی باشد که در جراحت جمع شود، تا نشتر نزنند بر نیاید. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). جراحتی بود که سر او فراهم آمده باشد و خون در وی ریم شده و چون نیشتر بر آن زنند آن را نیز بگشایند. (اوبهی ) :
گفت فردا نشتر آرم پیش تو
خود بیاهنجم ستیم از ریش تو.

رودکی .


از دروغ تست جانم در ازیغ
وز جفای تست ریشم پرستیم .

ناصرخسرو.


|| جراحت سرما خورده و آماس کرده ، و آن را گزک خوانند. (برهان ) (جهانگیری ). جراحتی که از سرما زده شده باشد و آن را گزک خوانند و اکنون در میان عوام مشهور شده که زخم خورده را سیم کشیده میگویند، همانا اصل آن ستیم بود. (آنندراج ) :
بخلد دل که من از فرقت تو یاد کنم
چون جراحت که بدو باز رسد گرد ستیم .

معروفی .


|| در دو بیت زیر به معنی استیم که سرمایی باشد که بر جراحت زند و بیاماسد :
بلفظ خویش کند زمهریر را تشبیه
جراحت دلشان را زند بلفظ ستیم .

سوزنی .


ز باد جور و ستمکاری و بلیت من
جراحت دل مظلوم را رسید ستیم .

سوزنی .


برای تمام معانی رجوع به استیم شود.
|| بعضی خون فاسدی را گفته اند که در عضوی بهم رسد که اگر دفع نکنند چرک و ریم گردد و آن عضو را مجروح سازد. (برهان ).
ترجمه مقاله