ترجمه مقاله

سحری

لغت‌نامه دهخدا

سحری . [ س َ ح َ ] (ع اِ) پیشک از صبح . (آنندراج ) (منتهی الارب ). قُبَیل الصبح . (اقرب الموارد). سحر. || (ص نسبی ) منسوب به سحر :
مانند یکی جام یخین است شباهنگ
بزدوده بقطره ٔسحری چرخ کیانیش .

ناصرخسرو.


بدعای سحری خواستمت
کارم افتاده به آه سحری .

خاقانی .


چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام
ز توبه خانه ٔ تنهایی آمدم بر بام .

سعدی .


صبر بلبل شنیده ای هرگز
چون بخندد شکوفه ٔ سحری .

سعدی .


- خواب سحری :
بفلک میرود آه سحر از سینه ٔ من
تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری .

سعدی .


- ستاره ٔ سحری :
در میانْشان کنیزکی چو پری
برده نور از ستاره ٔ سحری .

نظامی .


|| (اِ مرکب ) در تداول فارسی آنچه از طعام بسحر خورند روزه داشتن فردا را. (مؤلف ).
ترجمه مقاله