سخت کش
لغتنامه دهخدا
سخت کش . [ س َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه کمان سخت را بکشد. (آنندراج ) :
تنی چندبگزید عیاروش
کماندار و سختی کش سخت کش .
|| ستور که رام نباشد. که منقاد نباشد. سرکش :
ابلیس در جزیره ٔ تو برنشست
بر بی فسار سخت کش توسنش .
ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ تهران ص 228).
تنی چندبگزید عیاروش
کماندار و سختی کش سخت کش .
نظامی .
|| ستور که رام نباشد. که منقاد نباشد. سرکش :
ابلیس در جزیره ٔ تو برنشست
بر بی فسار سخت کش توسنش .
ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ تهران ص 228).