ترجمه مقاله

سخندانی

لغت‌نامه دهخدا

سخندانی . [ س ُ خ َ ] (حامص مرکب ) سخن شناسی . ادیبی . شاعری . نیکو سخن گویی :
کسی را که یزدان فزونی دهد
سخندانی و رهنمونی دهد.

فردوسی .


گبر را گفت پس مسلمانی
زین هنرپیشه ای ، سخندانی .

سنایی .


نیست درعلم سخندانی و در درس سخا
مفتیی چون تو مصیب و ناقدی چون تو بصیر.

سوزنی .


چشمه ٔ حکمت که سخندانی است
آب شده زین دو سه یک نانی است .

نظامی .


بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حد همین است سخندانی و زیبایی را.

سعدی .


سخندانی وخوشخوانی نمی ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم .

حافظ.


ترجمه مقاله