ترجمه مقاله

سخن شناس

لغت‌نامه دهخدا

سخن شناس . [ س ُ خ َ ش ِ ] (نف مرکب ) شناسنده ٔ سخن . سخندان . سخن سنج . ادیب :
سخن شناسان بر جود او شدید یقین
کجا یقین بود آنجا بکار نیست گمان .

فرخی .


دانی که من آن سخن شناسم
کَابیات نو از کهن شناسم .

نظامی .


چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه ای دلبرا سخن اینجاست .

حافظ.


بر ضمیر خورشید اقتباس هوشمند سخن شناس در نقاب شبهه و اقتباس مخفی نخواهد بود. (حبیب السیر).
ترجمه مقاله