ترجمه مقاله

سدوم

لغت‌نامه دهخدا

سدوم . [ س َ ] (اِخ ) شهری است از شهرهای قوم لوط که قاضی آن را سدوم گفتندی و ابوحاتم در کتاب المزال و المفسد گوید آن سذوم به ذال معجمه است . و گوید به دال خطاست . ازهری گوید صحیح است و اعجمی است و شاعر گوید :
کذلک قوم لوط حین أضحوا
کعصف فی سدومهم رمیم .
و این دلالت میکندبر آنکه وی اسم شهر است نه اسم قاضی ولی قاضی آن شهر مورد مثل گردیده و گویند: اجور من قاضی سدوم . و میدانی در کتاب الامثال گوید: سدوم «سرمین » و شهری است از اعمال حلب . (معجم البلدان ).
بود داوریمان چو حکم سذوم
همانا شنیدستی آن حکم شوم
که در شهر خائن شد آهنگری
بزد قهرمان گردن دیگری .
فردوسی (از تعلیقات دیوان ناصرخسرو ص 681از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
و نام قریه ای است از قرای لوط، و در آن میاه و اشجار بسیار بوده و در این زمان مقلوب است و در زمین آن زرع و گیاه نروید و زمینش سیاه باشد و مفروش بسنگهای سیاه ، و گویند آن سنگهایی است که بر قوم لوط باریده بوده است . (برهان ) (آنندراج ). و نام قریه ای از قریه های قوم لوط. (غیاث ). شهر عظیم مداین مؤتفکات است که بسبب شقاوت اهالیش منهدم گردید. لوط آن را از برای محل سکنای خود قرار داده زیرا اراضی اطراف آن خرم و بارآور و مثل جنت سیراب بود. (قاموس کتاب مقدس ) : خدای تعالی لوط را پیغامبری داد بر آن پنج دیه و نام آن صنعه و صعوه و عمره و دوما و سدوم . (مجمل التواریخ و القصص ص 191). و بدیگری پنج پاره بوده است صبعه و صفر و عمره و اوما و سدوم . (نزهةالقلوب چ لیدن ص 271).
ترجمه مقاله