ترجمه مقاله

سدوم

لغت‌نامه دهخدا

سدوم . [ س َ ] (اِ) حاکم ظالم . (آنندراج ) (غیاث ) :
آن روز هیچ حکم نباشد مگر بعدل
ایزد سدوم را ننشسته بحاکمی .

ناصرخسرو.


ایمن مشو ای حکم تو از حکم سدوم
از تیر سحرگاه و دعای مظلوم .

؟ (از سندبادنامه ).


بر ایج دانا پوشیده نیست کآن رخ تو
همی بپوشد عدل عمر بظلم سدوم .

سوزنی .


ترجمه مقاله