ترجمه مقاله

سد

لغت‌نامه دهخدا

سد. [ س َ ] (عدد، ص ، اِ) صد. عدد یکصد. عدد بعد از 99 :
ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش
آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژی .

رودکی .


فری زآن زلف مشکینش چو زنجیر
فتاده سدهزاران کلج بر کلج .

شاکر بخاری .


به نیم گرده بروبی بریش بیست کنشت
بسد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت .

عماره ٔ مروزی .


همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست
همچو آگنده به سد رنگ نگارین سیرنگ .

فرخی .


|| کنایت از عدد بسیار، بی شمار.
- سدمرده حلاج بودن ؛ کنایه از: از عهده ٔ همه کس برآمدن .
رجوع به صد شود.
ترجمه مقاله