سذاب
لغتنامه دهخدا
سذاب . [ س َ ] (اِ) تره ای است بسیارسبز و گلش زرد و عصاره ٔ آن مدر بول و حیض و مخفف منی و مسقط جنین . (آنندراج ) (منتهی الارب ) :
از چه شد همچو ریسمان کهن
آن سر سبز و تازه همچو سذاب .
پر شود معده ترا چون نبود میده ز کشک
خوش کند مغز ترا گر نبرد مشک سذاب .
رجوع به سداب شود.
از چه شد همچو ریسمان کهن
آن سر سبز و تازه همچو سذاب .
ناصرخسرو.
پر شود معده ترا چون نبود میده ز کشک
خوش کند مغز ترا گر نبرد مشک سذاب .
ناصرخسرو.
رجوع به سداب شود.