ترجمه مقاله

سراح

لغت‌نامه دهخدا

سراح . [ س َ ] (ع اِمص ) رها کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 57). || طلاق . اسم است مر تسریح را. (منتهی الارب ) : و سرحوهن سراحاً جمیلاً. (قرآن 49/33). (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || و در مثل است : السراح من النجاح ؛ یعنی اگر بر روا کردن حاجت مرد توانا نیستی او را مأیوس کن که در نظر او مانند روا کردن است . (اقرب الموارد)؛ یعنی کار او را یکسره کن ، نظیر: البأس احدی . || آسانی و روانی .شمس قیس نویسد: و سراح در لغت عرب آسانی و روانی باشد و گویند فعلت هذا فی سراح و رواح ؛ این کار برکردم به سهولت و آسانی . (المعجم فی معاییر اشعار العجم ).افعله فی سراح و رواح ؛ فی سهولة. (اقرب الموارد).
ترجمه مقاله