ترجمه مقاله

سراندیب

لغت‌نامه دهخدا

سراندیب . [ س َ اَ ] (اِخ ) سانسکریت «سیمهلدیپ » . (ماللهند ص 348): «ان دیپ بلغتهم اسم الجزیرة و سنگلدیپ هو الذی نسمیه سرندیب لانه جزیرة». (ماللهند ص 116). سیلان . (نخبةالدهر). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام کوهی است مشهور که آدم صفی علیه السلام از بهشت بدانجا فرودآمد و مقام کرد و نقش قدم او در آنجا هست ، و بعضی گویند نام شهری است بزرگ بر لب دریا و آن کوه منسوب به آن شهر است ، و گویند قبر ابوالبشر در آنجا است . (برهان ). بطرف جنوب هندوستان جزیره ای است که آن را سیلان نیز گویند و آن قریب خط استواست و شهری در آن جزیره واقع است و آن را نیز سراندیب نامند و به هندی سراندیپ راسنگلدیپ نیز گویند. (غیاث اللغات ) : و جزیره های بزرگ و نامدار که اندر اوست [ سراندیب ] و بهندی سنگلدیب ، وزوی یاقوت گوناگون خیزد و الماس . (التفهیم ابوریحان ص 168). و آدم به کوه سراندیب افتاد و آن را یود خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 181).
آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش
جان بازیافت پیر سراندیب در زمان .

خاقانی .


آب رساند این گل پژمرده را
زد به سراندیب سراپرده را.

نظامی .


سراندیب را کار بر هم زدم
قدم بر قدمگاه آدم زدم .

نظامی .


در آن تاریخ حکیمی حاذق از سراندیب برسید. (سعدی ). رجوع به سیلان و نزهةالقلوب ص 231 شود.
ترجمه مقاله