ترجمه مقاله

سراویل

لغت‌نامه دهخدا

سراویل . [ س َ ] (ع اِ) مؤلف غیاث اللغات آرد: شلوار و پاجامه . در این لفظ اختلاف است . نزد بعضی عربی است و پیش جمعی عجمی و گروهی واحد گویند و طایفه ای جمع دانند. فقیرمؤلف گوید که سراویل جمع و معرب است که بمعنی واحدمستعمل گردیده ، ظاهراً در اصل شلوار بوده که مرکب است از شَل بمعنی ران و وار که کلمه ٔ بمعنی لایق باشد،پس لام را به رای مهمله و رای مهمله را به لام بدل کردند شروال حاصل شد، بعد معرب کردند بقاعده ٔ تعریب به سین مهمله بدل نمودند و اول را کسره دادند چرا که وزن فعلال بفتح در کلام عرب نیامده ، سروال شد، چون جمع کلمه ٔ خماسی که رابع آن مد باشد بر وزن فعالیل می آیداز اینجهت جمع سروال را سراویل آورند، مگر این لفظ جمع در محاورات بمعنی واحد مستعمل شده است ، چنانکه لفظ حور که جمع حوراء است و بمعنی واحد مستعمل شده ازاینجهت فارسیان به الف و نون جمع کرده حوران گویند.(غیاث ) (آنندراج ). ازار، فارسی است معرب شده . (منتهی الارب ). و در لسان العرب از لیث آرد که سراویل کلمه ٔ عجمی است که معرب و مؤنث شده و جمع آن سراویلات است ... (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 196) :
چادر به سر آورد و فروبست سراویل
بیرون شد و این قصه بنظم سمر آمد.

سوزنی .


اگر زن ندارد سوی مرد گوش
سراویل کحلیش در مرد پوش .

سعدی .


چشمم آن دم که سراویل به پایم نبود
به ره پاچه ٔ تنبان نگران خواهد بود.

نظام قاری .


ترجمه مقاله