ترجمه مقاله

سراپرده

لغت‌نامه دهخدا

سراپرده . [ س َ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (از: سر+ «َا» واسطه + پرده )پرده سرا. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بارگاه پادشاهان را گویند. (برهان ). خیمه . (غیاث ). سرایچه ٔ پادشاهان . (شرفنامه ٔ منیری ). سرادق . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ربنجنی ). فسطاط. (ملخص اللغات حسن خطیب ). سرا بمعنی خانه است ، پرده نیز معروف است و برای پادشاهان خانه ای که در سفر از خیمه برپا کنند سراپرده گویند، در دور آن پرده کشند که بمنزله ٔ دیوار و حایل خارج پرده باشد. (آنندراج ) : یک روز نماز دیگر الیانوس در سراپرده ایستاده بودبر اسب ... و مر آن را حدیقة الرحمن نام کرده بود سراپرده ٔ خویش آنجا برد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
سراپرده از دیبه رنگ رنگ
بدو اندرون خیمه های پلنگ .

فردوسی .


به پیش سراپرده ٔشاه برد
بیفکند و ایرانیان را سپرد.

فردوسی .


خم آورد پشت و سنان ستیخ
سراپرده برکند و هفتاد میخ .

فردوسی .


گرد لشکر صد و شش میل سراپرده بود
بیست فرسنگ زمین بیش بود لشکرگاه .

منوچهری .


ملکی کش ملکان بوسه به اکلیل زنند
میخ دیوار سراپرده بصد میل زنند.

منوچهری .


چو بشنید کآمد یل سرفراز
برون زد سراپرده و خیمه باز.

اسدی .


پس روز دیگر سراپرده بصحرا بردند و لشکریان بیرون آمدند.(اسکندرنامه ، نسخه ٔ سعید نفیسی ). چون از سراپرده ٔ خاقان فغان برآید ایشان از چهار گوشه نعره زنند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 8).
سرد و گرم زمانه ناخورده
نرسی بر در سراپرده .

سنائی .


منصور چند مرد را در سراپرده پنهان کرده بود. (مجمل التواریخ ).
طاق و رواق ساز بدروازه ٔ عدم
باج و دواج نه بسراپرده ٔ امان .

خاقانی .


و سراپرده ٔ خسرو سیارگان از ساحت چهار ارکان فروگشادند. (سندبادنامه ص 219).
چون اشارت رسید پنهانی
از سراپرده ٔ سلیمانی .

نظامی .


وگر طارم موسی از طور بود
سراپرده ٔ احمد از نور بود.

نظامی .


گلخنی مفلس ناشسته روی
مرد سراپرده ٔ انوار نیست .

عطار.


خود سراپرده ٔ قدرش ز مکان بیرون بود
آنکه ما در طلبش کون و مکان گردیدیم .

سعدی .


دل سراپرده ٔ محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست .

حافظ.


ز محرمان سراپرده ٔ وصال شوم
ز بندگان خداوندگار خود باشم .

حافظ.


جان هوادار وصل خرگاهت
دل سراپرده ٔ مودت اوست .

نظام قاری .


|| پرده ٔ بلندی را گویند که بمنزله ٔ دیواری باشد که بر دور خیمه گاه کشند. (برهان ). بقلب اضافت ، بمعنی پرده سرای .(غیاث اللغات ) :
کز در بیدادگران بازگرد
گرد سراپرده ٔ این راز گرد.

نظامی .


دست مرگم بکند میخ سراپرده ٔ عمر
گر سعادت نزند خیمه بپهلوی توام .

سعدی .


- سراپرده زدن ؛ خیمه و خرگاه زدن . خیمه برپا کردن :
چون سلیمان را سراپرده زدند
جمله مرغانش بخدمت آمدند.

مولوی .


از این ملک روزی که دل برکند
سراپرده در ملک دیگر زند.

سعدی .


ترجمه مقاله