ترجمه مقاله

سرباری

لغت‌نامه دهخدا

سرباری . [ س َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) بار و بسته ٔ کوچکی را گویند که بر بالای بار و بسته ٔ بزرگ بندند. (برهان ). بار اندک که بر بالای بزرگ گذارند و به عربی آن را علاوه گویند. (انجمن آرا) (غیاث ) (جهانگیری ). علاوه . (ربنجنی ). سربار :
جهان پناها معلوم رأی روشن تست
که هست در هنر بنده شعر سرباری .

نجیب جرفادقانی .


تنی کو بار این دل برنتابد
به سرباری غم دلبر نتابد.

نظامی .


|| کسی که بار بر سر نهاده باشد. (غیاث ). || باری که بر سر گیرند. (برهان ). بار سر. (غیاث ) (جهانگیری ).
- امثال :
سرباری ته باری را میبرد.
ترجمه مقاله