ترجمه مقاله

سرباز

لغت‌نامه دهخدا

سرباز. [ س َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) آنکه سر خود را ببازد، از عالم جانباز. (آنندراج ) :
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع.

حافظ.


|| در بازیهای ورق ، ورقی که بر آن صورت سربازی نقش است . || یک فرد سپاهی یا یک تن لشکری . مقابل درجه دار.
ترکیب ها:
- سرباز آکتیو . سرباز گارد. سرباز نیروی دریایی . سرباز نیروی زمینی . سربازنیروی هوایی . سرباز وظیفه .
ترجمه مقاله