ترجمه مقاله

سربسر

لغت‌نامه دهخدا

سربسر. [ س َ ب ِ س َ ] (ص مرکب ) برابر و این کنایه از امری است که زیان و سود او برابر باشد یا چیزی که از یکی طلب داشته باشد مساوی آن باشد که به او دادنی باشد میگوید سربسر شدیم . (آنندراج ) :
یار من محتشمانند و مرا شاعر نام
شاعرم لیکن با محتشمان سربسرم .

فرخی .


زرق پیش آر چوزراق شود با تو
سربسر باش و همی دار بمقدارش .

ناصرخسرو.


فردا که از این دیر فنا درگذریم
با هفت هزارسالگان سربسریم .

خیام .


شخصی در حمام وضو ساخت . حمامی او را بگرفت که اجرت حمام بده . چون عاجز شد تیزی رها کرد، گفت این زمان سربسر شدیم . (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 149). || (ق مرکب ) تمام . بکلی . همه . سراسر. از اول تا آخر :
کرا سوخت خرمن چه خواهد مگر
جهان را همه سوخته سربسر.

ابوشکور.


این جهان سربسر همه فرناس
نز جهان من یگانه فرناسم .

ابوشکور.


همه گنج من سربسر پیش توست
تو جاوید شادان دل و تندرست .

فردوسی .


جهان سربسر حکمت و عبرت است
چرا بهره ٔ ما همه غفلت است .

فردوسی .


جهانی پرآشوب شد سربسر
چو از تخت گم شد سر تاجور.

فردوسی .


ای سربسر تکلف وی سربسر صلف
ابلیس را نبیره و نمرود را خلف .

بهرامی .


هندوان را سربسر ناچیز کرد
روسیان را داد یکچندی زمان .

فرخی .


بکاوید کالاش را سربسر
که داند که چه یافت زرّ و گهر.

عنصری .


مرد را گشت گردن و سر و پشت
سربسر کوفته به کاج و به مشت .

عنصری .


ما همه سربسر آبستن خورشید و مهیم
ما توانیم که از خلق جهان دور جهیم .

منوچهری .


از آن سپس که جهان سربسر مر او را شد.
ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 278).
مگر سربسر بجهد که با ستمکاری مردی نیکوصدقه بود. (تاریخ بیهقی ).
توانگر بدی سربسر مردمان
همه با لباس و همه خانمان .

اسدی .


جهان را سربسر در خویش می بین
هر آنچ آید به آخر پیش می بین .

ناصرخسرو.


کثافت همه سربسر در زمی است
لطافت همه سربسر در سماست .

ناصرخسرو.


ولیکن وصیت میکنم شما را که سربسر مقابله بکنید و... (کیمیای سعادت ). و جهان را سربسر مسخر فرمان عالی او گرداناد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 2).
ای سربسر ستوده پدید و نهان تو
شد بر جهانیان خبر خیر تو عیان .

سوزنی .


گر دلم دادی که شروان بی جمالش دیدمی
راه صد فرسنگ را زین سربسر پیمودمی .

خاقانی .


زبانش سربسر تیر و تبر بود
یکایک عذرش از جرمش بتر بود.

نظامی .


آمدی در سرای ما هر ماه
کسوتش سربسر حریر سیاه .

نظامی .


وآن بیابان سربسر در ذیل کوه
بر خلایق گشته موسی باشکوه .

مولوی .


مال ما و این طبیبان سربسر
پیش لطف عام تو باشد هدر.

مولوی .


چو معنی یافتی صورت رها کن
که این تخم است و آنها سربسر کاه .

سعدی .


سربسر خانه سوز و آتش باز
آتش خویش را نکشته به آز.

اوحدی .


چون تو نباشی ز سپه باخبر
جرم سپه از تو بود سربسر.

خواجوی کرمانی .


عالم همه سربسر رباطی است خراب
در جای خراب هم خراب اولی تر.

حافظ.


ترجمه مقاله