ترجمه مقاله

سرجنگ

لغت‌نامه دهخدا

سرجنگ . [ س َج َ ] (اِ) سرجیک . سرچیک . در لغت فرس اسدی ص 287 آمده : سرجیک ، سرهنگ بود، عنصری (بلخی ) گوید :
ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک
پیش دهنت ذره نماید خرچیک ».
استاد هنینگ گوید: سرچیک «رئیس » (اشاره به بیت مذکور از عنصری ) کلمه ای است مستعار از سغدی ، چنانکه شکل پسوند نشان میدهد. بنابراین = سغدی «سرچیک » . اگر این کلمه چنانکه هرن گفته فارسی میبود در آن صورت ما کلمه ٔ «سرزی » را داشتیم . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سرهنگ که پیشرو لشکر و سردار سپاه و پهلوان و مبارز باشد. (برهان ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله