ترجمه مقاله

سرخاره

لغت‌نامه دهخدا

سرخاره . [ س َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) از: سر + خار (خاریدن ) + ه (نشانه ٔ اسم آلت ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سوزن زرینی باشد که زنان بجهت زینت بر سر زنند و مقنعه را با آن بر لچک بند کنند تا از سر ایشان نیفتد. (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ). سوزن زرین که زنان در مقناع زنند از بهر محکمی . (صحاح الفرس ) :
جعدی سیاه دارد کز کشی
پنهان شود بدو در سرخاره .

رودکی .


دختران خاطرم را در تجلی گاه عرض
جز ز پنج انگشت من بر فرق سر سرخاره نیست .

کمال الدین اسماعیل (از آنندراج ).


|| پنجه مانندی که از استخوان سازند و بدان بدن را خارند. (برهان ). شانه .
ترجمه مقاله