ترجمه مقاله

سرخ رویی

لغت‌نامه دهخدا

سرخ رویی . [ س ُ ] (حامص مرکب ) روی سرخ داشتن . قرمزی چهره داشتن :
امروز سرخ رویی من دانی از چه خاست
زآن کآتش نیاز دمیدم به صبحگاه .

خاقانی .


مغ را که سرخ رویی از آتش دمیدن است
فرداش نام چیست سیه روی آن جهان .

خاقانی .


گل بوستان رویت چو شقایق است لیکن
چه کنم به سرخ رویی که دلی سیاه داری .

سعدی .


|| شادابی . صحت و سلامت :
سرخ رویی ز آب جوی مجو
زانکه زردند اهل دریابار.

سنائی .


طبیبی که خود باشدش زرد روی
از او داروی سرخ رویی مجوی .

سعدی .


شراب از پی سرخ رویی خورند
وز او عاقبت زردرویی بَرند.

سعدی .


|| گشاده رویی :
در کسانی که نیکویی جویی
سرخ رویی است اصل نیکویی .

نظامی .


|| رونق . خرمی :
در بهار سرخ رویی همچو جنت غوطه داد
فکر رنگین تو صائب خطه ٔ تبریز را.

صائب .


|| عزت و آبرو و حرمت و اعتبار. (آنندراج ).
ترجمه مقاله