ترجمه مقاله

سرخ روی

لغت‌نامه دهخدا

سرخ روی . [ س ُ ] (ص مرکب ) سرخ رو. که چهره ٔ او سرخ باشد :
یعنی ز صبح صادق انعام شمس دین
از شرم سرخ روی شفق وار میروم .

خاقانی .


در بوستانسرای تو بعد از تو کی بود
خندان انار و تازه به وسرخ روی سیب .

سعدی .


مرد را شرم سرخ روی کند
خلق را خوب خلق و خوی کند.

اوحدی .


هرکس از اهل آبه که اورا بینی سرخ روی و ازرق چشم . (تاریخ قم ص 81).
|| سرفراز. مباهی . خرسند. خوشحال . خرم .فخرکننده . نازان :
خان را به خانه بازفرستاد سرخ روی
با خلعت و نوازش و با ایمنی بجان .

فرخی .


زیرا که سرخ روی برون آمد
هرکو به پیش حاکم تنها شد.

ناصرخسرو.


و من بنده بدان مسرور و سرخ روی گشتم . (کلیله و دمنه ).
گر نگوید بدل مرادش هست
که سوی خانه سرخ روی رود.

سوزنی .


بهمه حال اسیری که ز بندی برهد
سرخ روتر ز امیری که گرفتار آید.

سعدی .


ترجمه مقاله