ترجمه مقاله

سرخ مرد

لغت‌نامه دهخدا

سرخ مرد. [ س ُ م َ ] (اِ مرکب ) نازک بدن است و آن رستنیی باشد که برگش به برگ بستان افروز ماند و ساق آن سرخ و خوش آینده بود. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) :
چه شک آنجا که آن سرخار شد پست
دمد گر سرخ مرد از خاک پیوست .

امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).


سرخک . رجوع به سرخک شود.
ترجمه مقاله