سرخ چشم
لغتنامه دهخدا
سرخ چشم . [ س ُ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) آنکه چشم او سرخ باشد : عمر رضی اﷲ عنه مردی بود بلندقامت و تناور، سرخ چشم و اسمر. (مجمل التواریخ ). || کنایه از جلاد و مردم خونریز. (برهان ) (انجمن آرا) :
جوقی از این زردگوش گاه غضب سرخ چشم
هر یک طاغی و دیو رهبر طغیان او.
آن مؤذن سرخ چشم سرمست
قامت به سر زبان برآورد.
جوقی از این زردگوش گاه غضب سرخ چشم
هر یک طاغی و دیو رهبر طغیان او.
خاقانی .
آن مؤذن سرخ چشم سرمست
قامت به سر زبان برآورد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 506).