سردنفس
لغتنامه دهخدا
سردنفس . [ س َ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه دم گیرا نداشته باشد. (آنندراج ) :
سردنفس بود سگ گرم کین
روبه از آن دوخت مگر پوستین .
در گلستان تو هر سردنفس محرم نیست
گوش بر زمزمه ٔ مرغ کباب است ترا.
سردنفس بود سگ گرم کین
روبه از آن دوخت مگر پوستین .
نظامی .
در گلستان تو هر سردنفس محرم نیست
گوش بر زمزمه ٔ مرغ کباب است ترا.
صائب .