سررشته
لغتنامه دهخدا
سررشته . [س َرْ، رِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از مقصود. (آنندراج ) (انجمن آرا). کنایه از مدعا و مقصود. (برهان ). || چاره ٔ کار و تدبیر مطلب . (رشیدی ). آگاهی . خبرت . بصیرت . علم . (یادداشت مؤلف ) :
چو این کار گردد خرد را درست
سررشته آنگاه بایدت جست .
تا درنگریم و راز جوئیم
سررشته ٔ کار بازجوئیم .
آن گره را بصد هزار کلید
جست وسررشته ای نگشت پدید.
|| اساس :
یک سررشته گر ز خط گردد
همه سررشته ها غلط گردد.
|| حقیقت . کنه :
سررشته ٔ راز آفرینش
دیدن نتوان به چشم بینش .
|| سرنخ :
نه زین رشته سر میتوان تافتن
نه سررشته را میتوان یافتن .
نه صاحبدلان دست برمیکشند
که سررشته از غیب درمیکشند.
سررشته ٔ نسبت را غایب میکردند... و سررشته ٔ نسبت را بدست می آوردند. (انیس الطالبین ). || زمام . مهار :
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست .
ما پریشان نظران خود گره کار خودیم
این چه حرفی است که سررشته بدست ما نیست .
|| راه . روش :
سررشته ٔعیش این است آسان مده از دستش
کاین رشته چو سرگم شد دشوار پدید آید.
- سررشته از دست رفتن ؛ کنایه از سراسیمه شدن . (برهان ) (آنندراج ). کار از دست شدن . بسته شدن راه چاره :
نرفته است سررشته تا ز دست برون
سر از دریچه ٔ گوهر چرا بدر نکنی .
- || ترک کردن مهم و معامله است از روی اضطرار. (برهان ) (آنندراج ).
- سررشته بدست افتادن ؛ راه چاره یافتن :
بدستم نیفتاد سررشته ای
ز آه بخون دل آغشته ای .
- سررشته گم شدن ؛ چاره و تدبیر از دست رفتن :
ای به تو سررشته ٔ جان گم شده
دام تو آن دانه ٔ گندم شده .
- سررشته گم کردن ؛ چاره و تدبیر را از دست دادن : ابلیس با کمال مشعوذی و استادی در معمای مکر زنان سررشته ٔ کیاست گم کند. (سندبادنامه ص 100).
یک سر سوزن ندیدم روی دوست
پس چرا گم کرده ام سررشته ای .
- سررشته یافتن ؛ کنایه از دریافتن کارو مهم و مقصود و مدعا باشد. (آنندراج ) (برهان ).
|| سررشته ٔ دفتر؛ حسابی که از روی دفتر برآید. (آنندراج ) :
وضع از تأثیر بی شیرازه چون دفتر شود
قسمت آن را که از سررشته ٔ دفتر کنند.
چو این کار گردد خرد را درست
سررشته آنگاه بایدت جست .
فردوسی .
تا درنگریم و راز جوئیم
سررشته ٔ کار بازجوئیم .
نظامی .
آن گره را بصد هزار کلید
جست وسررشته ای نگشت پدید.
نظامی .
|| اساس :
یک سررشته گر ز خط گردد
همه سررشته ها غلط گردد.
نظامی .
|| حقیقت . کنه :
سررشته ٔ راز آفرینش
دیدن نتوان به چشم بینش .
نظامی .
|| سرنخ :
نه زین رشته سر میتوان تافتن
نه سررشته را میتوان یافتن .
نظامی .
نه صاحبدلان دست برمیکشند
که سررشته از غیب درمیکشند.
سعدی .
سررشته ٔ نسبت را غایب میکردند... و سررشته ٔ نسبت را بدست می آوردند. (انیس الطالبین ). || زمام . مهار :
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست .
حافظ.
ما پریشان نظران خود گره کار خودیم
این چه حرفی است که سررشته بدست ما نیست .
صائب .
|| راه . روش :
سررشته ٔعیش این است آسان مده از دستش
کاین رشته چو سرگم شد دشوار پدید آید.
خاقانی .
- سررشته از دست رفتن ؛ کنایه از سراسیمه شدن . (برهان ) (آنندراج ). کار از دست شدن . بسته شدن راه چاره :
نرفته است سررشته تا ز دست برون
سر از دریچه ٔ گوهر چرا بدر نکنی .
صائب (از آنندراج ).
- || ترک کردن مهم و معامله است از روی اضطرار. (برهان ) (آنندراج ).
- سررشته بدست افتادن ؛ راه چاره یافتن :
بدستم نیفتاد سررشته ای
ز آه بخون دل آغشته ای .
ظهوری (از آنندراج ).
- سررشته گم شدن ؛ چاره و تدبیر از دست رفتن :
ای به تو سررشته ٔ جان گم شده
دام تو آن دانه ٔ گندم شده .
نظامی .
- سررشته گم کردن ؛ چاره و تدبیر را از دست دادن : ابلیس با کمال مشعوذی و استادی در معمای مکر زنان سررشته ٔ کیاست گم کند. (سندبادنامه ص 100).
یک سر سوزن ندیدم روی دوست
پس چرا گم کرده ام سررشته ای .
عطار.
- سررشته یافتن ؛ کنایه از دریافتن کارو مهم و مقصود و مدعا باشد. (آنندراج ) (برهان ).
|| سررشته ٔ دفتر؛ حسابی که از روی دفتر برآید. (آنندراج ) :
وضع از تأثیر بی شیرازه چون دفتر شود
قسمت آن را که از سررشته ٔ دفتر کنند.
میرزا محسن .