سرسفره
لغتنامه دهخدا
سرسفره . [ س َ رِ س ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کنایه از سوراخ مقعد باشد. (برهان ). مقعد. (رشیدی ) (آنندراج ) :
هر گه که سرسفره ٔ کس گردد شق
کوهان شتر خواهد و مقل ازرق
هر روز به موم زرد مرهم کردن
صحت پس از آن طلب نمودن از حق .
هر گه که سرسفره ٔ کس گردد شق
کوهان شتر خواهد و مقل ازرق
هر روز به موم زرد مرهم کردن
صحت پس از آن طلب نمودن از حق .
یوسفی طبیب (از آنندراج ).