ترجمه مقاله

سرفراز کردن

لغت‌نامه دهخدا

سرفراز کردن . [ س َ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بلندقدر کردن . مهتر ساختن . عزت و آبرو بخشیدن :
و آنکه را دوست بیفکند از پای
سرفرازش مکن ار شاه جم است .

خاقانی .


بردر خویش سرفرازم کن
وز در خلق بی نیازم کن .

نظامی .


سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع.

حافظ.


ترجمه مقاله