ترجمه مقاله

سرمامک

لغت‌نامه دهخدا

سرمامک . [ س َ م َ ] (اِ مرکب ) از: سر +مام (مادر) + ک (پسوند لطف و محبت و عزت ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام بازیی است که کودکان بازند. و آن چنان باشد که شخصی را «مامک » نام کنند و یکی از کودکان سر در کنار او نهد و دیگران گریخته هر یک به گوشه ای پنهان شوند. بعد از آن طفلی که سر در کنار مامک داشت برخیزد و در جستجوی اطفال شود و طفلان یک یک از کنار و گوشها برآمده دستی بر سر مامک رسانند.اگر طفلی را پیش از آنکه دست به سر مامک رساند بگیرد بر دوش آن طفل سوار شده پیش مامک آورد و همان طفل مرکوب سر به کنار مامک نهد و بازی را از سر گیرد و اگر نتوانست طفلی را گرفتن همان خود سر بر کنار مامک نهد. (برهان ) (آنندراج ). نام بازی معروف که کودکان بازند، به هندی دایی مچونا گویند. (غیاث ) :
به فرفره به مشاق و به کعب و سرمامک
به خردچاهک و چوگان و گوی در طبطاب .

خاقانی .


ز ابتدا سرمامک غفلت نبازیدم چو طفل
زآنکه هم مامک رقیبم بود و هم بابای من .

خاقانی .


ترجمه مقاله