ترجمه مقاله

سروری

لغت‌نامه دهخدا

سروری . [ س َرْ وَ ] (حامص مرکب ) ریاست و حکومت و سلطنت و پادشاهی و حکمرانی و فرمانگزاری . (ناظم الاطباء). مهتری و بزرگی . (آنندراج ). بزرگی و خدیوی . تفوق . (ناظم الاطباء) :
به سروری و امیری رعیت و لشکر
پذیردت ز خدا گر روی بحکم تبار.

ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).


اگر تو ز آموختن سر نتابی
بجوید سر تو همی سروری را.

ناصرخسرو.


بر خلق جهان فضل بدین جوی ازیراک
دین است سر سروری و اصل معالی .

ناصرخسرو.


نه هرکه بست کمر راه سروری ورزد
نه هرکه داشت زره نهمت خطر دارد.

مسعودسعد.


سروری چون عارضی باشد نباشد پایدار
پای دارد سروری بر تو چو باشد جوهری .

سوزنی .


سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است
مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری .

سوزنی .


سروری بی بلا بسر نشود
صفدری بی مصاف برناید.

خاقانی .


چرخ مدوراز شرف عرش مربع از علو
طوف در تو میکنند از پی کسب سروری .

خاقانی .


ز هر کس کو به بالا سروری داشت
سری و گردنی بالاتری داشت .

نظامی .


سر از دولت کشیدن سروری نیست
که با دولت کسی را یاوری نیست .

نظامی .


خدایی کآدمی را سروری داد
مرا بر آدمی پیغمبری داد.

نظامی .


از نفس پرور هنروری نیاید و بی هنر سروری را نشاید. (گلستان سعدی ).
همان به که لشکر بجان پروری
که سلطان به لشکر کند سروری .

سعدی .


که عالم در دو عالم سروری یافت
اگر کهتر بد از وی مهتری یافت .

شبستری .


فلک چون سروری بخشد کسی را
کند پیوند او نیک اختری را.

امیرخسرو دهلوی .


دار ملک سروری جستند خصمان لاجرم
بر سر دارند اکنون کرده سرها سربسر.

سلمان ساوجی .


نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آئین سروری داند.

حافظ.


به باد ده سر و دستار عالمی یعنی
کلاه گوشه به آئین سروری بشکن .

حافظ.


ترجمه مقاله