سروی
لغتنامه دهخدا
سروی .[ س َرْ ] (اِخ ) میر علیشیر نوایی گوید: ملا سروی ولدحافظ علی بیرجندی است که عالم قرائت را در این زمانها برابر او کسی ندانسته . اما غریب هیأت مطبوع دارد... اما شاعری معنی دیگر است . از او است این مطلع:
کاشکی دامن کشان آید قد رعنای او
تا نبیند دیده ٔ غیری نشان پای او.
کاشکی دامن کشان آید قد رعنای او
تا نبیند دیده ٔ غیری نشان پای او.
(از مجالس النفایس ص 157).