ترجمه مقاله

سرکشی کردن

لغت‌نامه دهخدا

سرکشی کردن . [ س َ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نافرمانی کردن . تمرد کردن . عصیان نمودن : زاغ ... یاران را گفت لختی سرکشی و تندی کرد.(کلیله و دمنه ). خود زمانه سرکشی میکرد و جمال عروس مراد را در حجاب تعذر میداشت . (سندبادنامه ص 20).
ور کند سرکشی هلاکش کن
آب رخ می برد به خاکش کن .

اوحدی .


بسبب اهل قم که در ادای آن تمرد و سرکشی میکردند. (تاریخ قم ص 30). || رام نبودن . توسنی نمودن : جبرئیل بر مادیان نشسته بوده و پیش فرعون درآمد اسب سرکشی نمود. (قصص الانبیاء ص 108).
نازک اندام سرخوشی میکرد
بدلگامی و سرکشی میکرد.

سعدی .


|| سازش . موافقت . (آنندراج ). || احوالپرسی نمودن :
آن شعله آتشی چو گل آتشی نکرد
بیمار او شدیم و به ما سرکشی نکرد.

محسن تأثیر (از آنندراج ).


ترجمه مقاله