سرگوشی
لغتنامه دهخدا
سرگوشی . [ س َ ] (اِ مرکب ) در گوش کسی آهسته سخن گفتن . (آنندراج ) (غیاث ). نجوی :
تا دگر بر سرم چه می آرد
زلف او باز گرم سرگوشی است .
- سرگوشی کردن ؛ نجوی کردن . به خفی رازی گفتن .
تا دگر بر سرم چه می آرد
زلف او باز گرم سرگوشی است .
عنایت خان آشنا (از آنندراج ).
- سرگوشی کردن ؛ نجوی کردن . به خفی رازی گفتن .