سر افراشتن
لغتنامه دهخدا
سر افراشتن . [ س َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) برتر شدن . بالاتر شدن :
چو بگذشت از جهان ده چیز بگذاشت
کز آن ده بر همه شاهان سر افراشت .
|| سربلند بودن . نیک نام بودن :
بود نام نیک و سر افراشتن
ز ناخوانده مهمان نکو داشتن .
چو بگذشت از جهان ده چیز بگذاشت
کز آن ده بر همه شاهان سر افراشت .
نظامی .
|| سربلند بودن . نیک نام بودن :
بود نام نیک و سر افراشتن
ز ناخوانده مهمان نکو داشتن .
اسدی .