سر شستن
لغتنامه دهخدا
سر شستن . [ س َ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) شستن سر. شستشو دادن سر :
حدیث چشمه و سر شستن ماه
درستی داد قولش را بر شاه .
|| حیض شدن . ظاهر شدن حیض . لک دیدن . قاعده شدن . (یادداشت مؤلف ). || پرهیز کردن :
اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فروشوی دست از غرض .
حدیث چشمه و سر شستن ماه
درستی داد قولش را بر شاه .
نظامی (خسرو و شیرین ص 102).
|| حیض شدن . ظاهر شدن حیض . لک دیدن . قاعده شدن . (یادداشت مؤلف ). || پرهیز کردن :
اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فروشوی دست از غرض .
سعدی .