ترجمه مقاله

سفوف

لغت‌نامه دهخدا

سفوف . [ س َ ] (ع اِ) داروی کوفته ٔ بیخته ٔ معجون ناکرده . (منتهی الارب ). آرد بیخته مطلقا و خصوصاً از ادویه .(آنندراج ) (غیاث ). داروی آس کرده که بکف خورند. (دهار). دارو که بدهن پراکنند. سفف جمع آن است . (مهذب الاسماء) : زیره ٔ کرمانی را ستار است بکوبند هر بامداد سه درم سفوف کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله