ترجمه مقاله

سلخ

لغت‌نامه دهخدا

سلخ . [ س َ ] (ع مص ) پوست برکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پوست کندن . (غیاث ). پوست بازکردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (دهار) (المصادرزوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || در آخر ماه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). گذشت و آخر شدن ماه . (منتهی الارب ). بآخر رسیدن ماه . || سبز شدن گیاه . || بیرون آوردن روز از شب . || بیرون آمدن مار از پوست . || کندن جایی را تا به آب رسد. || برکندن زن پیرهن رااز تن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) روزی که در شام آن هلال دیده شود وجه تسمیه آنکه مسلخ در لغت بیرون آوردن گوسپند از پوست باشد چون درآن روز ماه از زیر شعاع آفتاب بیرون می آید. (از غیاث ). روزی که در شام آن هلال دیده میشود. (ناظم الاطباء). آخر ماه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : سلخ این ماه بهتر است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 502).
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ بغره آید از غره بسلخ .

خیام .


|| پوست بز و آنچه از گوسفند کشیده و باز کرده شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- دارالسلخ ؛ قصابخانه . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله