ترجمه مقاله

سلس

لغت‌نامه دهخدا

سلس . [ س َ ل ِ ] (ع ص ) نرم و آسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) || رام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردم منقاد. (دهار).
- سلس البول ؛ نوعی از بیماری مثانه که ضبط کمیز نتواند در وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرضی که بول بی اراده خارج شود. (از غیاث ). علتی است که بول بی خواست خداوند علت میرود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) :
حدیث وقف بجایی رسید در شیراز
که نیست جز سلس البول و اندر او ادرار.

سعدی .


- سلس القول ؛ روان گفتار. درست گفتار.
- || پرگو. پرگفتار.
- سلس القیاد ؛ فرمانبردار. بی اراده . نرم عنان : و اذا طبخ [ یبروج ] مع الباج مقدارست الساعات لینه و حیره سلس القیاد لای شکل اُحب آن متشکل به . (ابن بیطار). و در نیابت وی سلس القیاد نبود. (تاریخ بیهق ص 85). و شیر در نشیب و فراز از خوف جان سهل العنان و سلس القیاد او را منقاد می بود. (سندبادنامه ص 219).
ترجمه مقاله