سلیم
لغتنامه دهخدا
سلیم . [ س َ ] (ع ص ) درست و صاحب سلامت . (غیاث ). بی عیب و درست . (مهذب الاسماء). درست و بی گزند از آفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بی گزند وبی عیب و تندرست و سالم . (ناظم الاطباء) :
می لعل گون خوشتراست ای سلیم
ز خونابه ٔ اندرون یتیم .
گفتم ، این سلیم است زندگی خداوند دراز باد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323).
یافته حج و عمره کرده تمام
بازگشته بسوی خانه سلیم .
ترا بسیار گفتن گر سلیم است
مگو بسیار، دشنامی عظیم است .
قلب روی اندود نستانند در بازار حشر
خالصی باید که از آتش برون آید سلیم .
عجب از کشته نباشد به در خیمه ٔ دوست
عجب از زنده که چون جان بدرآورد سلیم .
سلیمی که یک چند سالم نخفت
خداوند را شکر صحت نگفت .
- جامه ٔ سلیم ؛ لباس عافیت :
خوش خلعتی است فاخر و خوش جامه ٔ سلیم
یارب ز چشم زخم و گزندش نگاهدار.
|| مرد ساده دل و احمق . (غیاث ) (آنندراج ). نرم دل . (دهار). ساده دل . (ناظم الاطباء). مردمانی اند [ مردم غرجستان ] سلیم و... و شبانانند و برزیگر. (حدود العالم ).
نگر تاحلقه ٔ اقبال ناممکن نجنبانی
سلیما ابلها لابل که مرحوما و مسکینا.
فتویی پرسید از او مرد حکیم
گفت این جا جای فتوی است ای سلیم .
ای سلیم آب ز سرچشمه ببند
که چو پر شد نتوان بستن جوی .
- دل سلیم ؛ دل سالم . دل ساده :
وفا و عهد نمودی دل سلیم ربودی
چو خویشتن بتو دادم تو میل بازگرفتی .
- سلیم القلب ؛ غریب و مسکین و آنرا سلیم دل نیز گویند. (آنندراج ).
- || ساده دل . ساده لوح :
از سر ضعفم سلیم القلب اگرزورم دهند
با انا الاعلی زنان فرش خدایی گسترم .
- سلیم النفس ؛ پاک نژاد و بی اذیت . (ناظم الاطباء).
- طبع سلیم ؛ طبع سالم و درست ، قریحه ٔ نیک :
ثنای مجلس میمون او بهر محفل
ادا کنم بزبانی فصیح و طبع سلیم .
حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باش
چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم .
- قلب سلیم ؛ قلب ساده ٔ بی غل و غش .بی آزار : چو من بنده بود ابله و با قلب سلیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390).
|| آسان در مقابل صعب و سخت :
شکر و منت خدای را که آخر
آنهمه حال صعب گشت سلیم .
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 381).
خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود
خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند.
عذاب اهل جهنم کز آن قویترنیست
بجای سهل ترین رنج اوست سهل و سلیم .
|| (اصطلاح طب ) جید. مبارک . مقابل ردی و خبیث . (یادداشت مؤلف ) : علامات الردی منه [ من ذات الجنب ] و السلیم . (قانون ابوعلی ). و آنچه [ از آماس ] از جگر به سپرز بازآید سلیم تر بود.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
|| (اِ) استخوان سپل شتر و مانند آن .(منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) مارگزیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) (مهذب الاسماء) :
سلیم مارگزیده بود بلفظ عرب
وی از گزیدن ماران دوزخ است سلیم .
|| زخم خورده ٔ نزدیک به هلاک . || (اِ) کناره ٔ سم اسب .(منتهی الارب ) (آنندراج ).
می لعل گون خوشتراست ای سلیم
ز خونابه ٔ اندرون یتیم .
فردوسی .
گفتم ، این سلیم است زندگی خداوند دراز باد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323).
یافته حج و عمره کرده تمام
بازگشته بسوی خانه سلیم .
ناصرخسرو.
ترا بسیار گفتن گر سلیم است
مگو بسیار، دشنامی عظیم است .
نظامی .
قلب روی اندود نستانند در بازار حشر
خالصی باید که از آتش برون آید سلیم .
سعدی .
عجب از کشته نباشد به در خیمه ٔ دوست
عجب از زنده که چون جان بدرآورد سلیم .
سعدی .
سلیمی که یک چند سالم نخفت
خداوند را شکر صحت نگفت .
سعدی .
- جامه ٔ سلیم ؛ لباس عافیت :
خوش خلعتی است فاخر و خوش جامه ٔ سلیم
یارب ز چشم زخم و گزندش نگاهدار.
نظام قاری .
|| مرد ساده دل و احمق . (غیاث ) (آنندراج ). نرم دل . (دهار). ساده دل . (ناظم الاطباء). مردمانی اند [ مردم غرجستان ] سلیم و... و شبانانند و برزیگر. (حدود العالم ).
نگر تاحلقه ٔ اقبال ناممکن نجنبانی
سلیما ابلها لابل که مرحوما و مسکینا.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 322).
فتویی پرسید از او مرد حکیم
گفت این جا جای فتوی است ای سلیم .
مولوی .
ای سلیم آب ز سرچشمه ببند
که چو پر شد نتوان بستن جوی .
سعدی .
- دل سلیم ؛ دل سالم . دل ساده :
وفا و عهد نمودی دل سلیم ربودی
چو خویشتن بتو دادم تو میل بازگرفتی .
سعدی .
- سلیم القلب ؛ غریب و مسکین و آنرا سلیم دل نیز گویند. (آنندراج ).
- || ساده دل . ساده لوح :
از سر ضعفم سلیم القلب اگرزورم دهند
با انا الاعلی زنان فرش خدایی گسترم .
خاقانی .
- سلیم النفس ؛ پاک نژاد و بی اذیت . (ناظم الاطباء).
- طبع سلیم ؛ طبع سالم و درست ، قریحه ٔ نیک :
ثنای مجلس میمون او بهر محفل
ادا کنم بزبانی فصیح و طبع سلیم .
سوزنی .
حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باش
چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم .
حافظ.
- قلب سلیم ؛ قلب ساده ٔ بی غل و غش .بی آزار : چو من بنده بود ابله و با قلب سلیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390).
|| آسان در مقابل صعب و سخت :
شکر و منت خدای را که آخر
آنهمه حال صعب گشت سلیم .
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 381).
خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود
خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند.
منوچهری .
عذاب اهل جهنم کز آن قویترنیست
بجای سهل ترین رنج اوست سهل و سلیم .
سوزنی .
|| (اصطلاح طب ) جید. مبارک . مقابل ردی و خبیث . (یادداشت مؤلف ) : علامات الردی منه [ من ذات الجنب ] و السلیم . (قانون ابوعلی ). و آنچه [ از آماس ] از جگر به سپرز بازآید سلیم تر بود.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
|| (اِ) استخوان سپل شتر و مانند آن .(منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) مارگزیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) (مهذب الاسماء) :
سلیم مارگزیده بود بلفظ عرب
وی از گزیدن ماران دوزخ است سلیم .
سوزنی .
|| زخم خورده ٔ نزدیک به هلاک . || (اِ) کناره ٔ سم اسب .(منتهی الارب ) (آنندراج ).