ترجمه مقاله

سماح

لغت‌نامه دهخدا

سماح . [ س َ / س ِ] (ع مص ) جوانمرد گردیدن . (دهار) (آنندراج ) (منتهی الارب ). سخاوت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بخشیدن . (غیاث ) (منتهی الارب ). جوانمردی کردن . (آنندراج ). || (اِمص ) جوانمردی . (دهار). بخشش :
اگرهمیدون بحر مکارمی نه عجب
که خطهای کف تو است جویهای سماح .

مسعودسعد.


تا بگفته مصطفی شاه شجاع
السماح یا اولی النعما ریاح .

مسعودسعد.


|| (ص ) زن جوانمرد. (آنندراج ). || (اِ) نوعی از خانهای چرمین . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله